گلچین سروده های مهدی نورزاد مقدم
برقی وزید
و فرو مرد...
تو
را می شناختم از دیر باز
و می دانستم که رعد
از پی می آید همواره
و آسمان غرید...
ادامه مطلب»
در گوشه جهان
با کوله باری از تعب و قلبی از خلاء
بی انتظار هیچ، بی هیچ انتظار
تنها نشسته ام
یاد تو در افق دور می پرد
تا هیچ، تا کرانه ی مایوس می رود
ادامه مطلب»
روزی نظر فکندی ام بی هیچ
در امتداد غروبی که تلخ بود
آنگاه در حریم شبانگاه گم شدی
ای آخرین نظاره ی نامستور
آخر کدام راه به کاشانه می رسد؟
شب بر سراسر خود پیله می تنید
ادامه مطلب»
بهار وسوسه درد را فرا می خواند
و ناگهان هزار غنچه ی افسوس
میان برکه ی شب می شکفت و گم می شد
ولی نمی دانم
میان دست تو و اشک من چه حایل بود؟
که باز موسم باران به خشکسالی افتاد
ادامه مطلب»
سکوتی
راز غریبی ست در تمامی شب
و در هراس کشف غربت این وهم
چه اتفاقی غریبی ست
که خاطرات روان می شوند دیگر بار...
در عمق بی کرانه ی پوچی
و در شقاوت بی درد روز های حقیر
ادامه مطلب»
دیروز
با خویش
ثانیه هایی شرمگین را
به دریغ نشستم
چرا که خوشبختی ما
در قفس دودگین اتاقی بن بست
ادامه مطلب»
بیا با
تب شانه ام شعله ور شو
بیا با من و جاودان در هدر شو
مرا ناله شو، اشک شو، بی وطن شو
بیا با من از هست خود ریشه کن شو
به من تکیه کن ریشه از ترس برکن
دل از سینه بشکاف در شعله بفکن
ادامه مطلب»
باز خواهیم گشت
به گذشته ای
که دیگر
از آن ما نیست
هیچ،
جز اندوهی اخگرگون
ادامه مطلب»
دردی برای انباشتن
و اشکی
برای نریختن
تا روزی
در سرودی بی قرار
شعله ور شود
ادامه مطلب»
سیگاری افروختن
و در خود فرو شدن
آه، صادق
تعبیر خواب هایمان چه بود؟
دیگر دست هایم را نمی شناسم
و رنج هایم را به خاطر نمی آورم
ادامه مطلب»
انگار |